از تو ميسر نشد کنار گرفتن

شاعر : اوحدي مراغه اي

پيش تو داند دلم قرار گرفتناز تو ميسر نشد کنار گرفتن
حلقه‌ي آن زلف تابدار گرفتنکعبه‌ي من کوي تست و حج دل من
از تو نخواهد دلم غبار گرفتنگر ز دل من به گرد غصه برآري
جهل بود کار عشق خوار گرفتنعشق ترا نيک مي‌شمردم و بد شد
دست بشستيم ازين نگار گرفتندست نگارين مبر به تيغ، که ما خود
توبه کن، اي اوحدي، ز يار گرفتنحاصلت از يار چون بجز غم دل نيست
کام دل خويش در کنار گرفتنرو به کناري بساز، چون نتواني